.
وقتی پدرش ناپدید شد، مادرش هیچ واکنشی یا بی تابی شدیدی از خود نشان نداد، اما ناگهان چیزی در او تغییر کرد. گویی کاملا روحیه ی خود را از دست داده بود. حتی وینستون می فهمید که او در انتظار وقوع حادثه ای است که باید اتفاق بیفتد. تمام کارهایی را که لازم بود انجام می داد، میپخت، مشست، وصله می زد، تخت را مرتب می کرد، اتاق را جارو و پیش بخاری را گردگیری می کرد و همه ی این کارها را خیلی آهسته و بدون هیچ حرکت اضافی که مستم صرف انرژی بیشتر باشد انجام می داد. مانند عروسکی چوبی که به دلخواه خود حرکت می کند.
.

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 160

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 157

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل -  صفحه 154

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 152 | بخش 5

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 141

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 138

♦ کتاب 1984 - نوشته جورج اوروِل - صفحه 137

مشخصات
آخرین جستجو ها